عاشقانه های من
بر لوح دلم نام تو را می نویسم . اما تو بگو در دنیایی که سهم عاشق تنهایی و سخره است چگونه می توان عشق را خواند و عاشق بود؟ و عشق دیوانگی ست ُ و دیوانگی چیزی جز رسوایی ندارد ُ. عاشقان چه زود رسوای عشق خود می شوندُ . و چه دردناک است رسوایی عشقی که معشوق نمی داندش . . . . قصه های عشق تو ا از دفتر خاطراتم خط زدم ُ اما دیدم دفتر خاطراتم بدون قصه های تو خالیست // این دفتر اما بهانه ایست ُ خاطرات عشق تو در قلب من ماوا گرفته قلب را می توان آیا که خط زد ؟؟؟؟ دست ات را به من بده دست هاي تو با من آشناست اي دير يافته با تو سخن مي گويم به سان ابر كه با توفان به سان علف كه با صحرا به سان باران كه با دريا به سان پرنده كه با بهار به سان درخت كه با جنگل سخن مي گويد زيرا كه من ريشه هاي تورا دريافته ام زيرا كه صداي من با صداي تو آشناست. ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و مي دانم چرا بيهوده مي گويي دل چون اهني دارم نمي داني نمي داني که من جز چشم افسونگر در اين جام لبانم باده ي مرد افکني دارم. چرا بيهوده مي کوشي که بگريزي ز اغوشم از اين سوزنده تر هرگز نخواهي يافت اغوشي نمي ترسي؟که بنويسند نامت را به سنگ تيره ي گوري شب غمناک خاموشي؟ بيا دنيا نمي ارزد به اين پرهيز و اين دوري فداي لحظه اي شادي کن اين روياي هستي را لبت را بر لبم بگذار کز اين ساغر پر مي چنان مستت کنم تا خود بداني قدر مستي را تو را افسون چشمانم ز ره برده ست و مي دانم که سر تا پا به سوز خواهشي بيمار مي سوزي دروغ است اين اگر پس ان دو چشم راز گويت را چرا هر لحظه بر چشم من ديوانه مي دوزي؟ خواهش کردم از تو عشق را خندیدی و گفتی ههه عشق را ؟ آن روز گفتم عاشقی یک فرصت است ُ گفتی ای مجنون فرصتت رفته ز دست ُ عشق را در داستان ها خوانده ام ولی از عشق تو بس آزرده ام ......... ۸۹/۶/۲۳ عاشقی یعنی ترسیدن ُ ترسیدن از اینکه کسی رازت رو بدونه راز عشقت روُ عاشقی یعنی نشستن یه گوشه دنج خونه و به کنج دیوار خیره شدن عاشقی یعنی شب نخوابیدن و همش فکرو خیال کردن ُ فکر و خیال عشقت رو ُ عاشقی یعنی تنها نشستن و غصه خوردن غصه ی عشقت رو ُ کاش میشد همه ی این درد ها رو با رسیدن به معشوق فراموش کرد............ ۸۹/۵/۶ البته این نظر منه هااااااااااااااااااااااااااااا.شما هم نظرهاتون رو بگید .